رویدادها آرشیو خبر ها
تمام این سال هایی را که تو بودی ! آخرین مرد ایستاده...

تمام این سال هایی را که تو بودی ! آخرین مرد ایستاده...

چشم می بندم. یادم می آورم تمام روزهایی را که کنار هم سپری کرده ایم... و تو همیشه بوده ای! «آخرین مرد ایستاده»! از نگاهم می گذرد تمام سال هایی را که لباس عوض کرده ای، مدل موهایت را تغییر داده ای و ریش هایت را که کم کم سپیدیشان هویدا شده است...یادم می آورم گذر تمام این سال ها را... سختی هایی که بودنت آسانشان کرد و غم هایی که دیدن تو التیامشان بود... تمام این سال هایی را که تو بودی... آخرین مرد ایستاده...

چشم می بندم و می بینم متانتی را که زیر چکمه های تزویر له نشد و عظمتی که کسی را یارای ویران گریش نبود...

چشمانم را می بندم که ببینم تو را در کنار روزهای سختم...در روزهای ناامیدی و سرخوردگیم... و چهره ای را به یاد بیاورم که همیشه پر بوده از یقین، عشق و غیرت... یاد می آورم تمام لذتی را که دیدن تو برای قلبم به ارمغان آورده و تمام عشقی را در دلم ودیعه گذاشته ای...

چشم باز می کنم... خیره می شوم به عکست... دلم می لرزد... دلم تنگ می شود...نه این که نباشی، نه! تو هنوز هم هستی با همان صلابت...دلم می لرزد که نکند قوهای سپید روزی مرثیه رفتنت را آواز کنند... و چه دلهره آور و غمناک است نبودنت در پس این همه سال....

کاپیتان! می شود ریش هایت را کوتاه کنی؟ سپیدیشان آتش می زند این دل را! بگذار این بار خیال کنم، تا ابد تو هستی...«آخرین مرد ایستاده!»

دست نوشته های یک هوادار


«به اشتراک گذارید»
Google+ Twitter Facebook
حسین صالحی
حسین صالحی«مدیر سایت»
ارتباط با نگارنده: